مایکل برنارد بکویت: « موضوع سخنرانی ویژهی من این است که چگونه در رها سازی تواناییهای خودمان شرکت کنیم. مشارکت داشتن در رها سازی تواناییهای خودمان. ما دارای سطحی از آگاهی و هوشیاری هستیم. در حقیقت ما روحی هستیم که به وسیلهی این جسم تجسم فیزیکی یافته است. هم اکنون خوبی، زیبایی، عشق، هوش، قدرت بیاندازهای درون شما زندانی شده است. باید آن را آشکار کنید و آن را درون خودتان نهادینه کنید با حضور عشق.
از زمانی که شما به عنوان یک روح تجسم فیزیکی پیدا کردید و در این فرایند هیچ چیزی را از دست ندادهاید؛ این فرایند تجسم فیزیکی، بدون هیچ نقصی انجام شده است. این تجسم فیزیکی به عنوان موهبتی توسط خدا انجام شده است. و شما در این جهان هستید تا بازتابی از کائنات باشید و به روش خاصی که فقط شما میتوانید انجام دهید. به عنوان تجلی منحصر به فرد از پتانسیل بینهایت خداوند. اگر موافق هستید بگویید: بله!
پس وقتی از کلمه «رها سازی یا آشکار سازی» صحبت میکنیم باید بدانیم که ما به این جهان نیامدهایم که چیزی بگیریم. ما در این جهان هستیم تا بگذاریم چیزی از درونمان رها شود و چیزی را عرضه کنیم.
شما باید به تواناییهای خود اجازه تجلی یافتن بدهید. درست مثل «دانه گل رز» که گل رز را از درون خود متجلی میکند. هیچکدام از آن دانهها تلف نمیشوند. هنگامی که آن دانهها در شرایط مناسب قرار بگیرند آن پتانسیل بینهایت خداوندی فعال میشود و یک گل رز جوانه میزند و با جوانه زدن سایر گلها ادامه پیدا میکند. شما ایدههای الهی و بینقص معنوی هستید. چیزی درون شما وجود دارد که منحصر به فرد است، توانا و فوقالعاده است. و شما اینجا هستید تا آن تواناییها را آشکار کنید. شما باید در رها سازی تواناییهای خودتان شرکت کنید. این موضوع به طور تصادفی اتفاق نمیافتد. شما نباید منتظر قانون «تکامل تدریجی» بمانید تا شرایط را عوض کنید. تا تبدیل به خود واقعیتان شوید. شما میتوانید شهود بالاتری را بپذیرید. میتوانید تصویر ذهنی برتری را بپذیرید. میتوانید بدون توجه به شرایط فکر کنید و ببینید که شرایط شروع به تغییر کردن بر اساس تغییر ارتعاش و فرکانس شما میکند.
پس شما اینجا هستید تا در رها سازی تواناییهای خودتان شرکت کنید. من چهار مرحله و سطح را برای اهداف روحی و رها سازی در نظرگرفتم.
مرحله اول رها سازی تواناییهای خود:
مرحلهی گذر از حس «قربانی شرایط بودن است.» افرادی که دچار این حس هستند تمایل به چیزی خارج از خودشان دارند که سرنوشت آنها را مشخص میکند. چیزی خارج از خودشان که خوشحالی آنها را مشخص کند. شرایطی، یک نفر، جایی، چیزی، چیزی که بتواند آنها را خوشحال کند یا کسی یا چیزی خارج از خودشان که بتواند سرنوشت شان را مشخص کند یا آنها را ناراحت کند. آنها قدرتشان را تسلیم چیزی خارجی میکنند و هرکس که این حس را دارد داستان خودش را دارد. آنها میگویند: کسی این بلا را سر من آورد. این اشتباه دیگری بود که من خوشحال نیستم. و آنها از این «درک محدود» خودشان ناآگاه هستند و فکرهایی که از این «درک محدود» پدیدار میشوند تجربه و شرایط ویژهای را در زندگیشان رقم میزند. چیزی که میگویم را میگیرید؟ پس فردی که حس «قربانی بودن» دارد در وضعیتی زندگی میکند که فکر میکند جهان علیه اوست. جهان و مردم تعیین کنندهی شرایط او هستند. آنها بیشتر نگران این هستند که مردم دیگر، در مورد آنها چه فکر میکنند. به جای اینکه بیشتر نگران «حضور» باشند. حضور عشق و زیبایی. پس ما تمایل داریم تا غیر از واقعیت را تجربه کنیم. ما تمایل داریم تا دربارهی واقعیت فرافکنی کنیم.
چند سال پیش من یک کنفرانس صلح داشتم و آن روز به وضوح یادم هست. در فرودگاه متوجه چمدانم شدم که برچسب اسم روی آن نیست. پس پشت باجه رفتم و چندتا برچسب اسم برداشتم و روی چمدانم چسباندم و متوجه شدم مامور پلیس به من زل زده بود. با خودم فکر کردم آیا کار اشتباهی کردم که رفتم پشت باجه؟ من چندبار از صف خارج شدم و چندبار خودم را چک کردم. در حقیقت خودم را خیلی چک کردم. بگذریم من به این فکر میکردم که چرا او به من زل زده است. و بعد در بیسیمش چیزی گفت و بعد یک مامور پلیس دیگر آمد. این فکر در ذهن من عبور کرد که این حتما یک موضوع حراستی است. اینجا چه خبره؟ خم شدم تا اسمم را روی چمدانم بچسبانم و سعی کردم آن پلیس را نادیده بگیرم. اما میدانید چه اتفاقی میافتد وقتی کسی را نادیده میگیرید؟ انرژی وصل میشود. سپس او آمد و پشت سرم ایستاد و شنیدم که گفت: آقا؟ و من گفتم: بله. او گفت: من و همسرم که الان کنارم ایستاده است حس میکنیم شما را در فیلم «راز» دیدهایم. و ما به شما زل زده بودیم چون میخواستیم مطمئن شویم که آیا شما خودتان هستید؟ چون شما زندگی من و خانوادهام را عوض کردید. و من میخواهم از شغلم بیرون بیایم و میخواهم بازنشسته شوم و نهایتا به دنبال رویاهایم بروم. من واقعا خوشحالم که با شما ملاقات میکنم. و من در فرودگاه داشتم آن مامور پلیس را بغل میکردم. واقعا پلیس خوبی بود. ولی نکته اینجاست که من در حال فرافکنی واقعیت بودم. در حالیکه واقعیت چیز دیگری بود. واقعیت این بود که من با عشق آن پلیس احاطه شده بودم کسی که فقط میخواست با من ارتباط داشته باشد. ولی فکری که من درگیرش بودم این بود که ممکن است توسط آن پلیس مورد آزار و اذیت قرار بگیرم. واقعیت نداشت. وقتی شما همواره حس «قربانی بودن» دارید. شما واقعیت را حس نمیکنید. شما «فرافکنیهای ذهنتان» را به عنوان واقعیت میپذیرید. پس تمرینات درونی ما و شهود درونی ما و قدرت تجسم و جملات تاکیدی، عبادت مثبت و مراقبهی ما، تمام تکنولوژیهای روحی که ما شروع به تمرین کردن میکنیم ما را به وضعیتی خارج از «حس قربانی بودن» حرکت میدهند. و ما وارد مرحلهای به نام آشکار کننده یا خلق کننده میشویم.
برای خواندن ادامه این سخنرانی جذاب و آموزنده به مطلب مرحله دوم آشکار سازی توانایی ها سری بزنید.
برای خواندن مراحل آشکار سازی تواناییهای خود می توانید از لیست زیر استفاده کنید:
مرحلهی اول آشکار سازی تواناییها: رهایی از حس قربانی بودن
مرحلهی دوم آشکار سازی تواناییها: آشکارکننده یا خلق کننده
مرحلهی سوم آشکار سازی تواناییها: کانال، ابزار، مکان
مرحلهی چهارم آشکار سازی تواناییها: بودن